توبۀ گرگ
حالم حال گرگی است که
خداوند توبه اش را پذیرفته
ولی
مردمان می گویند:
توبۀ گرگ؛مرگ است
حالم حال گرگی است که
خداوند توبه اش را پذیرفته
ولی
مردمان می گویند:
توبۀ گرگ؛مرگ است
از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند:
"شما چطور شصت سال باهم زندگی کردید؟؟؟"
گفتند:
"ما متعلق به نسلی هستیم که
وقتی چیزی خراب میشد تعمیرش میکردیم...
نه تعویض"
عجیب است دریا
همینکه غرقش میشوی،پس میزند تورا
درست مثل آدم ها
خوابم نمیبرد
به همه چیز فک کرده ام
بیشتر به تو
و میدانم که خوابی
وقبل از بسته شدن چشمهایت
به همه چیز فکر کرده ای جز من
منی که بی فکر تو سر نمیکنم
صد ســال بعد از مــــــــــــــرگ مــــن
گر بشـکـــافــی قــــــــــــــــبــر مــــن
خــواهـی شنـیـــد از قـلــــــــب مــــن
دوسـتـــــت دارمــ عــشــــــــــق مــــن
این دلنوشته جزو بهترین دلنوشته ها می باشد.
تقریبا ساعت هشت بود . داشتم از خیابون بر می گشتم
تو یه کوچه تاریکی
یه پیرزن مسن داشت بیرون رو دید میزد
زیر چشمی داشتم نیگاش میکردم.اخه اونموقع دم در نمیدونم دنبال چی بود
تا نزدیکش شدم بهم گفت : پسرم میای کمکم کنی؟
گفتم چه کمکی؟
-فرش رو از پشت بوم بیاری خونه.سنگینه نمیتونم برش دارم
یه خورده ازش فاصله گرفتم , گفتم مگه اقاتون خونه نیس؟
باز گفت سنگینه نمیتونم بیارمش خونه
خدا خیرت بده بیا کمکم کن
گفتم شرمنده من نمیتونم . باز اگه یه کسه دیگه ای هم بود میومدم
بهم گفت دارم چن بار بهت میگم بیا مگه چی میشه
منم گفتم والله میترسم.خودتون بودین نمی ترسیدین.شرمنده و خداحافظ.
داشتم میرفتم که گفت: مگه چی میشد کمک کنی من چن بار ازت کمک خواستم .
آدم به آدم میرسه ثواب داره بخدا
یه لحظه دلم سوخت
دل و زدم به دریا رفتم تا دم درشون
وقتی رسیدم دم در کنارم یه چیزی زمزمه کرد که شنیدم
زیر لب گفت حالت عوض میشه
این جملش همینجوری تو مغزم موند
منتظر کوچیک ترین حرکتی بودم تا معنی این جملشو واضح بفهمم
سر تا پا چشم و گوش شده بودم همین جوری که داشتم راه می رفتم
همه حواسم به دور و برم بود
رسیدم دم در خونشون بهم گفت بیا تو بیا
تا وارد خونه شدم با دیدن سه نفر خیلی شکه شدم
سال هاست رفته ای و من
هنوز به خودم می لرزم
درست مثل شاخه ای که چند لحظه قبل
پرنده اش پریده باشد!
دستهایـــــم خالی انـــــد …
جـــــایِ خالـــــیِ دستهـــــایِ تـــــو را ...
هیچ کـَــــس برایـــــم پُـــــر نمیکنـــــد ….!!!
راستـــــ میگفتـــــ شاملـــــو :
دستهـــــایِ خالـــــی را بایـــــد بـــــر ســـــر کوبیـــــد …...!
زندگی دفتری از خاطره هاست
یک نفر در دل شب،یک نفر در دل خاک
یک نفر همدم خوشبختی هاست
یک نفر همسفر سختی هاست
چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد
ما همه همسفر و رهگذریم
آنچه باقیست فقط خوبی هاست
خسته ام ازاین زندانی که نامش زندگی ست
پس قشنگی های دنیا مال کیست
باختم در عشق اما این تقدیر نیست
میسازم با درد تنهایی تا بفهمم تقدیر چیست
گرنبیند همچو نرگس زیر پا می زیبدش گر نخیزد پیش پای گل ز جا می زیبدش
حسن محجوبی که با خود میکند بیگانگی گر نپردازد به حال آشنا می زیبدش
گل که در یک هفته خواهد شاد سازد عالمی گر بود در آشنایی بی وفا می زیبدش
گوهر شهوار را آرایشی در کار نیست ترک زینب گر کند , نام خدا , می زیبدش
می توان رو دید در اندام او چون طفل اشک پرده های چشم اگر سازد قبا می زیبدش
از لطافت پنجه سیمین او نازک دل است ور نه خون عاشقان بیش از حنا می زیبدش
غیر گستاخ است میگردد دلیر از التفات زنجیر بیجا به از لطف به جا می زیبدش
هر که باشد میکند از دیده بیگانه شرم هر که از خود منفعل گردد حیا می زیبدش
این جواب آن غزل صائب که میگوید اسیر هر چه می پوشد چو گل نام خدا می زیبدش
میلاد بانوی کربلا_زینب کبری (س) و روز پرستار مبارک باد.