.

.

دریافت کد باکس عشق و عاشق

عشق و عاشق

نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست

عشق را همواره با دیوانگی پیوندهاست

 

شاید اینها امتحان ماست با دستور عشق

ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست

 

چند می گویی که از من شکوه ها داری به دل ؟

لب که بگشایم مرا هم با تو چندان ماجراست

 

عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج

علت عاشق طبیب من ، ز علت ها جداست

 

با غبار راه معشوق است راز آفتاب

خاک پای دوست در چشمان عاشق توتیاست

 

جذبه از عشق است و با او بر نتابد هیچ کس

هر چه تو آهن دلی او بیشتر آهنرباست

 

خود در این خانه نمی خواند کسی خط خرد

تا در این شهریم آری شهریاری عشق راست

 

عشق اگر گوید به می سجاده رنگین کن ، بکن

تا در این شهریم ، آری شهریاری عشق راست

 

عشق یعنی زخمه ای از تیشه و سازی ز سنگ

کز طنینش تا همیشه بیستون غرق صداست 

 

[ ]

شعر عاشقانه

اینم شعری زیبا از عاشق و معشوق در دلنوشته های من

من فکر دوتا قافیه و باز ردیفم

باز آی و بزن شانه به موهای لطیفم...

سرخ است لبانت که به تشبیه انار است

ایواای..نزن دست ...ببین روی لطیفم

از بین کدامین غزلم باز شکفتی؟

من دختری از واژه احساس شریفم...

من تا ته این معرکه عشق می آیم

نه در تب احساس و نه در عشق ضعیفم...

بی تاب توام شرم نشسته سر راهم

بگذار و بیا در بغل جسم نحیفم...

ترسم که نگاهت به نگاهم بخورد باز

من بازی چشمان تو را خوب حریفم...

ای کاش من آن پارچه روی سرت وای

باز آی و بزن شانه به موهای لطیفم...

 

دوستانی که قبلا این شعر رو خوندن میدونن

مصرع اول عاشق ..و مصرع دوم معشوق هستش

 حبیب قاسمی

[ دو شنبه 17 آذر 1393برچسب:شعر,عاشق,معشوق,دلنوشته, ] [ 23:20 ] [ عادل ]
[ ]

عشق زمینی

دو نفر که عاشق اند و عشق آنها را به وحدتی رسانده است ,

واجب نیست که هر دو صدای کبک , درخت نارون , حجاب برفی قله علم کوه ,

رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند...

اگر چنین حالتی پیش بیاید, یا عاشق زائد یا معشوق و یکی کافی است .

عشق از خودخواهی و خودپرستی ها گذشتن است...

اما این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست

من از عشق زمینی حرف میزنم که ارزش آن در« حضور» است

نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.

[ جمعه 30 آبان 1393برچسب:عشق,معشوق,عشق زمینی, ] [ 22:50 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

لامپ

می دونی دل عاشق در مقابل دل معشوق بی دل ، مثل چیه ؟
دل عاشق مثل یه لامپ مهتابی سوخته است .
دلتو می اندازی زمین . جلوی پای دلبرت . می بینتش . سفیدی و پاکیشو . میبینه چقدر ظریفه. می بینه که فقط واسه اونه که می تپه .
فکر میکنین معشوق بی دل چی کار می کنه ؟
میاد جلو . جلو و جلوتر . به دل عاشقش نگاه می کنه . یه قدم جلوتر میذاره .
پاشو میذاره روش . فشارش می ده و با نهایت خونسردی به صدای خرد شدن دل عاشقش گوش می ده .
می دونید فرق دل عاشق با اون لامپ مهتابی چیه ؟
دل عاشق میشکنه ، خرد می شه . نابود میشه . ولی آسیبی به پای معشوق بی دل نمی رسونه . پاشو نمی بره و زخمی نمی کنه . بلکه به کف پاهای قاتلش بوسه می زنه.

[ شنبه 19 مهر 1393برچسب:لامپ,دلنوشته,عاشق,معشوق, ] [ 1:34 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد