تو فقط بیا ...
برای تو نامه مینویسم
دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد
دلتنگی که فاصله را نمی فهمد!!!
نزدیک باشی اما دور ... دور ... دور ... !!
تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است ...
تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند!!
پر از کوپه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند...
حالا نشسته ام برایت نامه بنویسم...
میدانی ؟ نامه ها میمانند حتی وقتی که برای همیشه پنهان باشند...
و کسی که باید... آنها را نخواند...
قرار نیست این را هم بخوانی ... قرار نیست بی قراری ام را بفهمی !!!
قرار نیست بفهمی چند جای این نامه خیس شد و چند وازه را پنهان کرد...
قرار نیست بفهمی دوست داشتن چقدر سخت و عشق چه درد بزرگی است ...
قرار نیست که بفهمی چقدر دوستت دارم و چه اندازه این دوست داشتن داغونم کرد...
اما برایت این نامه را مینویسم ... برای روزی که توهم دلتنگ باشی...
دلتنگ کسی که دوسش داری!!!
برای روزی که هزار بار پشت پنجره رفته باشی و هزار قاصدک را بوسیده باشی ...
برای روزی که به هوای هر صدای پایی تا دم در دوییده باشی...
و با بغض سنگین در انتظارش نشسته باشی ...
برای شب هایی که در تمام فال های حافظ هم خبری از آمدنش نباشد ...!!!
و هزار بار پیراهنش را بوییده باشی ...
تو فکر میکنی آن روز چند سال دیگر است ؟؟؟
آن روز چقدر از هم دور شده باشیم ؟؟؟
پای کدام بن بست ؟؟؟
کنار کدام درخت ؟؟؟
پایین کدام پنجره ؟؟؟
برای آخرین دیدار گریسته باشیم ؟؟؟
هنوز زود است...
برای تو که از حال دلم غافلی زود است ...
نباید بفهمی این روزها چقدر دلتنگم ...
نباید بفهمی قدم هایم هر روز آرام و آرامتر شده اند...
و هر روز سایه ام کمرش خم و خم تر میشود...
این روزها دیگر برای گریستن باران را بهانه نمیکنم ...
برای بی قراری ام سراغ پنجره ها نمیروم ...
وقتی قاصدکی روی شانه ام می نشیند دیگر از تو خبری نمیگیرم ...
شاید نشانی ام را گم کرده ای...
هنوز هم ایستگاه ها را دوست دارم ...
نیمکت هایی که بوی تنهایی میدهند...
هنوز هم انتظار را دوست دارم ...
خوش به حال قطار ها همیشه می رسند ...
اما من هیچ وقت نرسیدم ... هیچ وقت
تمام زندگیم فاصله بود ...
این نامه باشد برای روزی که یکی از این قطار ها مرا هم با خودش برده باشد...
روزی که خیلی از اینجا دور شده باشم...
چمدانی پر از نامه جا ماند برای تو...
از مسافری که عمری به یادت بود...
چی بگم؟؟؟
حرفی نیست که گفته بشه ...
جز اینک هوقتی یاد خاطره ای بیفتی و دیگه نشه اون خاطره تکرار بشه ...
اون وقته که معنی افسوس رو میفهمی...
الهی...
این دلنوشته ی من فقط یک مخاطب خاص داشت که 2 سال از خاطراتش میگذره...
شهید_غواص 3
.
#قورباغه ها #فرشته نجات ما !!!!!
هنگام عبور از اروند خروشان بدلیل تلاطم شدید آب ,عده ای از غواص ها گلویشان پر از آب شده و در آستانه خفه شدن بودن و نیاز به سرفه کردن داشتند اما چون می دانستند یک سرفه باعث لو رفتن کل عملیات شده سرفه نمی کردند. . .
چون وضع اضطراری شد ، ماجرا را با سردار قربانی در میان گذاشتند دستور این بود که اگر شده خود را خفه کنید؛ سرفه نکنید؛ چون یک لشگر را نابود خواهید کرد...
عزیزانی که دچار سرفه شدید شده بودند بارها
زیر آب رفتند اما قادر به اجرا دستور نبودند ...
#فرمانده دستور داد ؛ از فرد کنار دست خود کمک بگیرید تا زیر آب بمانید و بی صدا شهید شوید، تا جان یک لشگر به خطر نیافتد...
نفس در سینه ها حبس شده بود...
صحنه تکان دهنده و غیر قابل توصیفی بود...
می دانستیم که صدور این دستور...
خوبِ من!حیف است حال خوبمان را بد کنیم
راه رود جاری احساسمان را سد کنیم
عشق،در هرحالتی خوب است؛خوبِ خوبِ خوب
پس نباید با "اگر" یا "شاید" آن را بد کنیم
دل به دریا میزنم من...دل به دریا میزنی؟
تا توکل بر هرآنچه پیش می آید کنیم
جای حسرت خوردن و ماندن،بیا راهی شویم
پایمان را نذر راه و قسمتِ مقصد کنیم
میتوانی،میتوانم،میشود؛نه!شک نکن
باورم کن تا "نباید" را فقط "باید" کنیم
زندگی جاریست؛بسم الله...از آغاز راه...
نقطه های مشترک را میشود ممتد کنیم
آخرش روزی بهار خنده هامان میرسد
پس بیا با عشق،فصل بغضمان را رد کنیم.
"قیصر امین پور"
گفت و گوی دو جنین تو رحم مادر....!!!
اولی میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟
دومی: آره حتما. یه جایی هست که می تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم
اولی: امکان نداره. ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده.
دومی: شاید مادرمونم ببینیم
اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش
دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه.
اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره.
دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی....
این مکالمه چقدر آشناس....!!!
بزرگی میگفت:
به دیوار تکیه کن،
ولی به مردها ، نه...!
که دیوار اگر پشتت را خالی کرد،
سنگ است و گچ،نهایت سرت میشکند...
ولی اگر مردی رهایت کرد،
دلت میشکند...
روح و تمام زندگیت میشکند
و زنی که بشکند
سنگ میشود...
سرد و سخت...
که نه میخندد ... و ... نه میگرید
و این یعنی فاجعه...
فاجعه،زنی است که از دلداگی ترسیده
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
محراب ابرویت بنما تا سحرگهی
دست دعا برآرم و در گردن آرمت
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت
خواهم که پیش میرمت ای بیوفا طبیب
بیمار بازپرس که در انتظارمت
صد جوی آب بستهام از دیده بر کنار
بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت
خونم بریخت و از غم عشقم خلاص داد
منت پذیر غمزه خنجر گذارمت
میگریم و مرادم از این سیل اشکبار
تخم محبت است که در دل بکارمت
بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل
در پای دم به دم گهر از دیده بارمت
حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست
فی الجمله میکنی و فرو میگذارمت
وارد داروخانه شدم و منتظر بودم تا نسخه ام رو تحویل دهند.
فردی وارد شد و با لهجه ای ساده و روستایی پرسید:
"کرم ضدّ سیمان دارین؟؟؟"
فروشنده که انگار موضوعی برای خنده پیدا کرده بود با لحنی تمسخرآمیز پرسید:
"کرم ضدّ سیمان؟بله که داریم.کرم ضدّ تیرآهن و آجر هم دارم حالا ایرانیشو میخوای یا خارجی؟امّا گفته باشم خارجیش گرونه ها"
مرد نگاهش را به دستانش دوخت و آنها را روبه صورت فروشنده گرفت و گفت:
"از وقتی کارگر ساختمون شدم دستام زبر شدن.نمیتونم صورت دخترمو ناز کنم.اگه خارجیش بهتره،خارجی بده."
.
.
.
عشق یعنی این
دلم میخواهد آرام صدایت کنم
"اللّهمَّ یا شاهِدَ کُلِّ نَجوی"
و بگویم تو خود آرامشی
و من خودِ خودِ بیقرار...
خدایا!
خرابت میشوم
مرا هرگونه که میخواهی بساز
"الهی و ربّی مَن لی غیرک"
تقدیم به ساحت مقدس حضرت المهدی عج.
(به خدا ماه دل آراست نمک سفره زهراست)
ﺍﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ، ﺍﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ، ﺟﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ، ﺟﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ
ﻣﻬﺮﯼ ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻣﺪ ، ﻣﺎﻫﯽ ﻓﺮﻭﺯﺍﻥ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ
ﺁﯾﺪ ﻧﻮﺍﯼ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ، ﺑﺮ ﮔﻮﺵ ﺟﻬﺎﻥ ﮐﺎﻥ ﺩﻝ ﺳﺘﺎﻥ
ﺗﺎ ﺩﻝ ﺳﺘﺎﻧﺪ ﺯﯾﻦ ﻭ ﺁﻥ ، ﺍﯾﻨﮏ ﺷﺘﺎﺑﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ
ﺭﺧﺴﺎﺭ ﻣﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻦ ، ﺯﻟﻒ ﺳﯿﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻦ
ﺑﺮﻕ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻦ ، ﯾﻮﺳﻒ ﺑﻪ ﮐﻨﻌﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ
ﺳﺎﻗﯽ ﺑﺒﺨﺸﺎ ﺟﺎﻡ ﺭﺍ ، ﺍﺯ ﺑﺎﺩﻩ ﭘﺮ ﮐﻦ ﮐﺎﻡ ﺭﺍ
ﮔﻮ ﺑﺎﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﻐﺎﻡ ﺭﺍ ، ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ
ﺭﻭﻧﻖ ﻓﺰﺍﯼ ﺑﺎﻍ ﻫﺎ ، ﻟﻄﻒ ﻭ ﺻﻔﺎﯼ ﺭﺍﻍ ﻫﺎ
ﺑﺮ ﻗﻠﺐ ﻋﺎﺷﻖ ، ﺩﺍﻍ ﻫﺎ ، ﺯﯾﺒﺎ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ
ﺑﺮ ﺩﺭﮔﻬﺶ ﮐﻦ ﺑﻨﺪﮔﯽ ، ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﯾﻨﺪﮔﯽ
ﮐﺎﻥ ﺭﻫﻨﻤﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ، ﻭ ﺁﻥ ﻣﻬﺪ ﻋﺮﻓﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ
ﻣﻬﺮ ﺳﺤﺮ ، ﻣﺎﻩ ﺻﻔﺎ ، ﺑﺤﺮ ﮔﻬﺮ ، ﮔﻨﺞ ﻭﻓﺎ
ﺁﯾﯿﻨﻪ ﯾﺰﺩﺍﻧﻤﺎ ، ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ
ﯾﺎﺭ ﻣﻮﺍﻓﻖ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ، ﺩﻟﺪﺍﺭ ﺻﺎﺩﻕ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ
ﻗﺮﺁﻥ ﻧﺎﻃﻖ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ، ﻣﺤﺒﻮﺏ ﯾﺰﺩﺍﻥ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ
ﮐﺎﺥ ﻭﻓﺎ ، ﻗﺎﺋﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ، ﻣﻬﺮ ﻭ ﺻﻔﺎ ﺩﺍﺋﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ
ﻏﺮﻕ ﻃﺮﺏ ? ﺻﺎﺋﻢ ? ﺍﺯ ﺍﻭ ، ﺟﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺟﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ
میلاد باسعادت صاحب العصروالزمان تبریک وتهنیت باد
وای که ردپای دزد آبادی ما، چقدر شبیه چکمه های کدخداست؟؟؟؟؟؟
روزی که ردپای به جا مانده، شبيه چکمه های کدخدا بود یکی میگفت: دزد، چکمه های کدخدا را دزدیده، دیگری گفت: چکمه هاش شبیه چکمه کدخدا بوده. هر کسی به طریقی واقعیت را توجیه میکرد.
دیوانه ای فریاد برآورد: که مردم؛ دزد، خود کدخداست، مردم پوزخندی زدن و گفتند:
زندگی انگار تمام صبرش را بخشیده است به من
هرچه من صبوری میکنم
او با بی صبری تمام
هول میزند برای ضربۀ بعد
کمی خستگی در کن لعنتی
خیالت راحت
خستگی من به این زودی ها در نمیشود..
ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺷﻴﻌﻪ ﻭﻭﻫﺎﺑﻰ :
ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺍﯾﻰ ﺑﻴﻦ ﺷﻴﻌﻪ ﻭﻭﻫﺎﺑﻴﺖ ﺗﺸﮑﻴﻞ ﺑﺸﻮﺩ.
ﻭﻫﺎﺑﻴﺖ ﺻﺪﻧﻔﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺷﻴﻌﻪ ﻫﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ
ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻓﻘﻂ ﻳﮏ ﺷﻴﻌﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎﺗﺄﺧﻴﺮ ﺩﺍﺧﻞ
ﺷﺪ.
ﺩﺭﺣﺎﻟﻰ ﮐﻪ ﮐﻔﺸﺶ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﺑﻐﻠﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
ﻭﻫﺎﺑﻴﻮﻥ ﺑﺎﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﺮﺍ ﮐﻔﺸﺖ
ﺭﺍﺯﻳﺮﺑﻐﻞ ﮔﺮﻓﺘﻰ؟
ﺷﻴﻌﻪ ﮔﻔﺖ : ﺁﺧﺮ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﻫﺎﺑﻲ ﻫﺎ
ﮐﻔﺶ ﻣﻰ ﺩﺯﺩﻳﺪﻧﺪ.
ﻭﻫﺎﺑﻴﻬﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺎﺗﻌﺠﺐ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺩﺭﺯﻣﺎﻥ
ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﻫﺎﺑﻴﺘﻰ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﻔﺶ ﺑﺪﺯﺩﺩ.
ﺷﻴﻌﻪ ﮔﻔﺖ : ﭘﺲ ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ . ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﻰ ﮐﻨﻴﺪ ﮐﻪ
ﻣﺬﻫﺐ ﺷﻤﺎ ﺑﺪﻋﺖ ﺍﺳﺖ. یا علی
♥♥♥
عــشـــــق مـــن..
تو مردانه پای من بمـان♥من پای دنیایمان میمانم
تـــو بـــخـــــنـــــــــد♥من دنیا را میخندانم
تـــــــــو بـــنـــــشــــــیـــــــــــن ♥من عشق را به دور تو میگردانم
تو فقط عاشقانه دوستم داشته باش
تا من...
عاشقانه برایت بمیرم
دلم میخواهد تمام حسّ نابم را برایت بنویسم
میدانی!
گاهی دلم میخواهد ازشدّت این دوست داشتن بمیرم
میخواهم داستانی از علاقه ام به تو بنویسم..
یکی بود...یکی . . . بیخیال!!!
خلاصه اش میشود
دوستت دارم
احساس مرا اندازه نگیر
تو را بی اندازه دوست دارم
♥♥♥
تنهایی چیزهای زیادی به انسان می آموزد
اما
تو نرو...بگذار من نادان بمانم
تـــو مــــرا یــــاد کنی یا نکنی،بـاورت گـر بشود گـر نشود،حـرفـی نیسـت
امــــا...
نـفــســــمـ مـیــگـیــــرد در هــوایـــــی کـــه نـفــس هــای تـو نیسـت
سر کلاس بودیم استاد از دانشجویان پرسید :
این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میرن ایران...
به نظرتون کار خوبیه؟
کیا موافقن؟؟ کیا مخالف؟؟
اکثر دانشجوها مخالف بودن!!
بعضی ها می گفتند :کار ناپسندیه...نباید بیارن...
بعضی ها میگفتند: ولمون نمیکنن...گیر دادن به چهارتا استخون...ملت دیوونن!!
بعضی ها هم میگفتند:آدم یاد بدبختی هاش میفته!!
تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبر از برگه های امتحان جلسه قبل نبود...
همه ما سراغ برگه هایمان رو گرفتیم...ولی استاد جواب نمیداد...
یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت: استاد برگه هامون رو چیکار کردی؟ شما مسئول برگه های ما بودی!
استاد روی تخته کلاس نوشت :
سلام دوستان عاشق.اول از همه یه عذر خواهی به همتون بدهکارم, مدتی عزلت گزیده بودم و نمیتونستم در محضر عاشقانه ی عاشقان حاضری بزنم.ان شاالله اگر بر جفای
دلبر صبری باشد و عمری برقرار زین پس سوزناک ترین اشعار رو گلچین میکنم.از دوست عزیزم (ابراهیم) هم عذر خواهی میکنم که این کوتاهی کردیم و ...
اینم یک شعر عاشقانه از استاد حضرت شیخ اجل سعدی:
دوست می دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبح رویی می رود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را
وه که گر من باز بینم چهر مهر افزای او
تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را
گر من از سنگ ملامت رو بر پیچم زنم
جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را
کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را
عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند
این کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را
عاشقان دین و دنیا باز را خاصیتیست
کان نباشد زاهدان جان و مال اندوز را
دیگری را در کمند آور که ما خود بنده ایم
ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن رخصت شمار امروز را
از تـــــ♥ـــــو بـه ُکـجـا شِـکـایَـت کُـنـَم ؟
ایـنـجـا هَـمـه طَـرفـــــــدارتـــــ♥ـــــو هَـسـتَـنـد …
روحَـــــــم
قـَـلــبَـــــم
قـَـلَــمـم
سکه ام هرچند افتاده ست از رونق ولی،
بـاز هم نـاز ِ تــو را هر جـور بـاشد می خــرم..
.
.
.
بهش بگی دوسش داری
پرو میشه میره !
بهش بگی ازش بدت میاد
نا امید میشه و میره !
محبت کنی
خوشی میزنه زیر دلش و میره !
محبت نکنی
از یکی دیگه محبت میگیره و میره !
خلاصه میره …
خودتو خسته نکن!!!
تـَـخــتـے ڪہ هـَـر شـَـبــ،
تــنــهــا؛
بــا یــاנِ کــســے روش بــخوابـے،
تـَـخــتـــ نـیسـ ــتــ…
تــابــوتــه…
بی پناهی یعنی
زیر آوار کسی بمانی
که
قرار بود
تکیه گاهت باشد…
نمیخواهم خاطره ی فردایم شوی!
امروز من باش...
حتی لحظه ای...
حالم حال گرگی است که
خداوند توبه اش را پذیرفته
ولی
مردمان می گویند:
توبۀ گرگ؛مرگ است
از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند:
"شما چطور شصت سال باهم زندگی کردید؟؟؟"
گفتند:
"ما متعلق به نسلی هستیم که
وقتی چیزی خراب میشد تعمیرش میکردیم...
نه تعویض"