کلاس درس
موج خمپاره گرفته بودش. بعد از یک ساعت که به هوش آمد. پرسید :((ببخشیدمدرسه ماازکدوم طرفه؟))
دستش را گرفتم و بردم سوار آمبولانس کردمش. گفتم:((این جاکلاسه, شلوغ نکن تامعلم بیاد.))
پسر بی چاره مثل یک کلاس اولی معصومانه نگاهم کرد و سرش را تکان داد.
آمبولانس که راه افتاد تازه فهمیده بود چی شده. بامشت می کوبید به شیشه که برنگردانیمش عقب.
آسمان مال آنهاست