ماموقتی هستیم...
انچه ازدست می رود،وقت نیست
خودمان هستیم،
وقت همیشه وجود دارد،ماموقتی هستیم.
انچه ازدست می رود،وقت نیست
خودمان هستیم،
وقت همیشه وجود دارد،ماموقتی هستیم.
خیانت است یا عدالت
!
وقی که نوشت ""دوستت دارم"" وبرای
دو نفر فرستاد
دست از سرم بردار
این همان جمله ای بود که
بعد از گذاشتن دست دیگری
بر روی سرت به من گفتی
ﻳــــﺎﺩﺕ ﻫﺴﺖ ؟
ﻭﻗﺘﻲ ﺑﺎ " ﺍﻭ " ﺩﻳــــﺪﻣﺖ،
ﭘﺮﺳــــﻴﺪﻡ:ﭼﻪ ﭼﻴــــﺰﺵ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﻮﺩ؟
ﮔﻔﺘﮯ "--- : ﺍﻭ " ﺩﺳـــــﺖ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﮯ
ﮐﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏــــﻮﺵ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﺩ
.ﺍﻳﻦ
ﻳﻌــــﻨﮯ
»ﺣِﺲِ ﺍﻣﻨﻴّﺖ
ﮐﺎﺭﮮ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻫﻴـــــﭻ ﮔﺎﻩ ﻧﮑﺮﺩﮮ ...
---ﻳﮏ ﻃـــــﺮﻓﻪ ﺑﻪ ﻗـــﺎﺿﮯ ﺭﻓﺘـــﮯ ....
ﻭ ﻧﻔﻬــــــــﻤﻴﺪﮮ ﺩﺳــﺖ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺭﻭﮮ
ﺳــــــﺮﺕ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑــــﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﺁﻭﺍﺭ
ﻣﺸـــــــﮑﻼﺕ ﻭﺟـــﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻟـِﻪ ﻧﮑـــــــﻨﺪ !
ﺍﻳﻦ ﻳﻌــــﻨﮯ » ﻣُﺤـَﺒِﺖّ ﺑﮯ ﭼﺸﻢ ﺩﺍﺷﺖ «
خانههای ژاپن با دیوارهایی ساخته شده است که دارای فضای خالی هستند و آن را با چوب میپوشانند. در یکی از شهرهای ژاپن، مردی دیوار خانهاش را برای نو سازی خراب میکرد که مارمولکی دید.
میخ از قسمت بیرونی دیوار به پایین کوبیده شده و به اصطلاح مارمولک را میخکوب کرده بود. مرد چشم بادامی، دلش سوخت و کنجکاو شد.
وقتی موقعیت میخ را با دقت بررسی کرد حیرتزده شد و فهمید این میخ 10 سال پیش هنگام ساخت خانه به دیوار کوبیده شده اما در این مدت طولانی چه اتفاقی افتاده است؟ چگونه مارمولک در این 10 سال و در چنین موقعیتی زنده مانده؛ آن هم در یک فضای تاریک و بدون حرکت؟
بقیه در ادامه مطلب
دو تا دوست عاشق يه دختر ميشن دختره سه تا ليوان ميـاره
ميگه توی يكي از ايناسم ريختم هركدوم اونو بخوره من با اون
يكـي ازدواج ميكنم پسـر اولي برميداره ليوان و ميگهميخورم
به سـلامتي رفيقم كه من بميرم و اون به عشـــق اش برسه
پسر دومي بر ميداره ليوان و ميگه ميخورم بسلامتــي رفيقم
كه من بمـــيرم و اون به عشقش برسه دختـــره ليوان سـمو
بر ميـــداره ميخوره ميگه ميخورم بسلامتي رفيقـــايي كه من
بميرم و اونا به رفاقتشون ادامه بدن.
هر شب وقتی تنها میشم حس می کنم پیش منی...
دوباره گریه ام میگیره انگار تو آغوش منی...
روم نمیشه نگات کنم وقتی که اشک تو چشمامه...
با اینکه نیستی پیش من انگار دستات تو دستامه...
بارون میباره و تو رو دوباره پیشم می بینم...
اشک تو چشام حلقه میشه دوباره تنها میشینم...
قول بده وقتی تنها میشم باز هم بیای کنار من...
شبای جمعه که میاد بیای سر مزار من...
دوباره از یاد چشات زمزمه ی نبودنم...
ببین که عاقبت چی شد قصه ی با تو بودنم...
خاک سر مزار من نشونی از نبودنت...
دستهای نامردم شهر چرا ازم ربودنت...
به زیر خاکمو هنوز نرفتی از خیال من...
غصه نخور سیاه نپوش گریه نکن برای من...
دیگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم...
دوباره لحظه ها سپرد منو به باد رفتنم...
دیگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم...
رو سنگ قبرم بنویس تنهاترین تنها منم...
خدارو شکر بعد این همه زندگی منم یه چیز شدم :
“فراموش”
فکر نکن که به پایت می نشینم …
بلند میشوم ، آرام چرخی میزنم و مطمئن میشوم که نیستی
بعد برمیگردم سَرِ جایم ، سرم را میگذارم روی زمین و می میرم !
دیدی آنرا که تو خواندی به جهان یار ترین
سیـ ـنه را ساختی از عشقش سر شارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوار ترین
چه دل آزار شد آخر،چه دل آزار ترین . . .
دیدی ای دل ؟
زتو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
استاد ادبیات با نگاهی مطمعن به دانشجویانش گفت عشق چیست؟
کلاس در همهمه ای فرو رفت و هر کس از گوشه ای
چیزی می گفت
سپس از آنها خواست نظرات خود را بر روی کاغذ بنویسند
و به او تحویل دهند
دختر جوانی بر روی آخرین صندلی کلاس بی آنکه چیزی
بنویسد استاد خود را می نگریست
استاد پوزخندی زد و با طعنه گفت:
حضور در کلاس برای نمره آوردن از این درس کافی
نیست .اگر تنبلی را کنار بگذارید و کمی تلاش کنید مجبور
نمی شوید برای چندمین بار این درس را بگیرید"
تعدادی از دانشجویان...
افسر عراقی تعریف می کرد:یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم.
آوردنش سنگر من. خیلی کم سن و سال بود.
بهش گفتم: « مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟
سرش را تکان داد.
گفتم: « تو که هنوز هجده سالت نشده! »
شاگردی از استادش پرسید: " عشق چست؟"
استاد در جواب گفت: "به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمیتوانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!"
شاگرد به گندم زار رفت و...
پسر جوون تو کتابخونه از دختره پرسید:"مزاحمتون نمیشم کنارتون بشینم؟"
دختره با صدای بلند داد زد:"نمیخوام ی شب رو باهات بگذرونم!!!"
تمام دانشجوها تو کتابخونه به پسر که خیلی خجالت زده شده بود نگاه می کردن.بعده چند دقیقه دختره
رفت پیش پسره و بهش گف:"من روانشناسی پژوهش میکنم و میدونم مردا به چیزی فکر میکنن ،فک
کنم شمارو خجالت زده کردم درسته؟
پسر داد زد:"200 تووووووومن برا یه شب!!!؟خیلی زیااااااده!"
و تموم دانشجوهام که تو کتابخونه بودن به دختر زل زدن
پسر به گوش دختر گف:"من حقوق میخونم و میدونم چطور شخص بیگناه رو گناهکار جلوه بدم!