فراموشی
قلبم بی تابانه بهانه ی کسی را میکند که بار سفر بسته و رفته است
رفته و چقدر زود از یاد برده که
نگاهی بی صبرانه منتظر نگاه های اوست
که چقدر آغوشی تشنه ی بغل های اوست
و این قلب دیوانه ی من باید رنج بکشد و صبوری کند.
تا از یاد ببرد صاحبش را...
تا عشقی که سراسر وجودش را به لرزه می انداخت را فراموش کند
و فراموش کند که روزی کسی بود...
که برایش زندگی بود
پ.ن:یه ستاره ی خیلی خوشگل اومده کنار ماهم.ینی چی...
نظرات شما عزیزان: