افسانه ی باران
دیگر نمیگویی حدیث مهربانی
دیگر نمیخوانی سرود جاودانی
دست زمان٬نای تو بسته است
روح تو خسته است
تارت گسسته است!
این دل که میلرزد میان سینه تو
این دل که دریای وفا و مهربانی است
این دل که جز با مهربانی آشنا نیست
این دل٬دل تو٬دشمن توست
زهرش٬شراب جام رگهای تن توست
این مهربانی ها٬هلاکت میکند٬از دل حذر کن
از دل حذر کن!
از این محبت های بی حاصل حذر کن!...
فریدون مشیری
نظرات شما عزیزان: