گُردان عاشق
آنکه جان دارد به جانان می رسد
دیده ام ، دستی به سوی ماه رفت
بی سر و جان تا لقاءالله رفت
زندگیمان در مسیر تیر بود
خاک جبهه ، خاک دامنگیر بود
آنکه خود را مرد میدان فرض کرد
آمد از این نقطه طی الارض کرد
هر که گِرد شعله چون پروانه است
پیکر صدپاره اش بر شانه است
تن به خاک و بوی یاسش می رسد
بوی باروت از لباسش می رسد
دشمن افکنهای بی نام و نشان
پوکه ی خونین شده تسبیحشان
کار هرکس نیست این دیوانگی
پیله وا میماند از پروانگی
شاعر:افشین مقدم
نظرات شما عزیزان:
لذت بردم از احساس لطیف و الهی شاعر، ممنون. وقت کردی سری به وبلاگم بزن.
آدرس نذاشتید آقای کاظمی
آدرس نذاشتید آقای کاظمی